شرحِ شعرِ حافظ
درسگفتارِ استاد مهدیِ نوریان
تابِ بنفشه میدهد طرۀ مشکسایِ تو، پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشایِ تو.
ای گلِ خوشنسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز، کز سرِ صدق میکند شب همه شب دعای تو.
من که ملول گشتمی از نفسِ فرشتگان، قال و مقالِ عالمی میکشم از برای تو.
مهرِ رخت سرشتِ من خاکِ درت بهشتِ من، عشقِ تو سرنوشتِ من راحتِ من رضای تو.
دلقِ گدایِ عشق را گنج بود در آستین، زود به سلطنت رسد هرکه بود گدای تو.
شاهنشینِ چشمِ من تکیهگهِ خیالِ تو ست، جای دعا ست شاهِ من بی تو مباد جایِ تو.
شورِ شرابِ عشقِ تو آن نفسم رود ز سر، کاین سرِ پرهوس شود خاکِ درِ سرایِ تو.
خوش چمنی ست عارضت خاصه که در بهارِ حسن، حافظِ خوشکلام شد مرغِ سخنسرایِ تو.
دولتِ عشق بین که چون از سرِ فقر و افتخار، گوشۀ تاجِ سلطنت میشکند گدایِ تو.
خرقۀ زهد و جامِ می گرچه نه در خورِ هم اند، این همه نقش میزنم از جهتِ رضایِ تو.