درسگفتارِ حافظشناسی
استاد مهدیِ نوریان
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش؛ گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش.
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند؛ خواجه آن است که باشد غمِ خدمتکارش.
جای آن است که خون موج زند در دلِ لعل؛ ز این تغابن که خزف میشکند بازارش.
بلبل از فیضِ گل آموخت سخن ورنه نبود؛ این همه قول و غزل تعبیه در منقارش.
ای که در کوچۀ معشوقۀ ما میگذری؛ بر حذر باش که سر میشکند دیوارش.
آن سفر کرده که صد قافله دل همرهِ او ست؛ هرکجا هست خدایا به سلامت دارش.
صحبتِ عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل؛ جانبِ عشق عزیز است فرومگذارش.
صوفیِ سرخوش از این دست که کج کرد کلاه؛ به دو جامِ دگر آشفته شود دستارش.
دلِ حافظ که به دیدارِ تو خوگر شده بود؛ نازپروردِ وصال است مجو آزارش.